یادداشت های روزانه

دغدغه های یک دانشجوی معماری از همه نوع

یادداشت های روزانه

دغدغه های یک دانشجوی معماری از همه نوع

یادداشت های روزانه

سلام دوستان
خب معلومه که من یه دست اندازم! نه مقصد که جواب سوال هامون رو بدونه و نه حتی یه راه که مسیر رو نشونمون بده. این که گفتم دست اندازم واسه همینه. دست انداز ها درست وقتی فکر میکنیم همه چی رو میدونیم مقصد رو میشناسیم راه رو درست انتخاب کردیم و حالا فقط باید گاز بدیم، سراغمون میان. واسه همینه که میگم اینجا دنبال جواب نگردین اومدم سوال کنم و با دوستانم حرف بزنم نه این که حرفم رو به هر بهانه ای بزنم ...

درباره ی دست انداز این جا بیشتر بخونید:
http://dast-andaz.blog.ir/page/about-me

بایگانی

پاسی در کتابخانه دانشکده معماری

يكشنبه, ۹ آبان ۱۳۸۹، ۰۶:۵۲ ب.ظ
به چاشت بود که به یکی از ابواب دانشگاه رسیدیم بر آن نام ملت نهاده بودند به سبب خزانه ی طلاب که قریب به آن بود ما که اول بارمان بود بدین مدرس پای می نهادیم تعجب کردیم از هیبت و غزاة و مشابهات دیگر.
 
سپه گرزها بر نهاده به دوش              یکایک نهاه بواز گوش
همه برجها پر ز خفتان و ترگ              کمان ها چرخ و سپرهای کرگ

 

کتاب خواندن

اما چه سود از زود رسیدن و سحرخیزی که به سبب جای نهادن تصدیق نامه ی دانشجوییمان در منزل  ربع ساعتی مشغول اثبات هویت مجهوله ی خویش بودیم. که از قضا یکی از علمای این بلد که در علم حساب برای خود مدرسی در علم و صنعة داشت نیز بعد لمحه ای به ما ملحق شد اما او را نیز به سببی چون ما بر دروازه نگاه داشتند ما را عجب در گرفت به سبب چنین نظم و آرایش این جا که قانون به تمام بر کار مستولی است و استاد و طلبه بر آن یکی می نمایند چه خوش گفته اند که:
 
به دروازه ٔ مرگ چون درشوند                       به یک لحظه با هم برابر شوند.


وانهیم پسِ گذشتن از دروازه به دانشکده رسیدیم ساعتی مانده بود تا شروع مدرس پس قصد برآنشد تا سری به کتاب خانه بزنیم و خود از علوم جدید آگاهی یابیم اما از بخت بد آن را بسته یافتیم عجب ما را دیگر باره در گرفت که چون است که به ساعت 8 صبح هنوز کتابخانه را نگشوده اند و دیگران را نیز خیالی نیست پس به جستجوی علت برخاسته به اداره التعلیم دانشکده مراجعت نمودیم بعد بحث و جدلی در جواب فرمودند یک ساعت دیگر گشوده خواهد شد. مدرس شروع شده بود و اساتید در کلاس حاضر از این جهت برخاسته و عزم بر آن شد که بعد کلاس دوباره سری بر آن جا خواهیم زد اما چون بعد 4 ساعت بحث و مراء با اصحاب علم در ابواب و اکناف عمارات برگشته و دوباره در را بسته یافتیم این بار غضب نموده و مشتکی بر آن در که گویا تنها قرار بود بر کلاس پیچانندگان گشوده باشد زدیم. سایرین که گمان بردم عامی ز ما بالاتر بودند و بر این چنین مئالم صبر و طاقتی دو چندان داشتند ما را به صبوری خواندند که غضب از چه و فریاد و آه و ناله چون است ساعتی صبر کن تا دبیران کتاب خانه بعد صرف مطعمه و به جای گذاردن صلاه ظهر رجوع کنند وبا فراغ بال به کارت برسند تو نیز در این وقت فراغت برو و چیزی بخور که تا شام از کلاس و کارگاه و .... بسیار بیش از این خواهی کشید ما نیز به توصیه ی سال بالایی هایمان عمل نمودیم و ساعتی بدین فراغت بال گذشت اما به سبب شروع مجدد مدرس شیوخ نتوانستیم بعد طعام به کتابخانه برسیم با همین ادله بود که دیدار آن را به پایان کلاس هایمان نهادیم .کلاس شروع شد و ساعتی در طلب علم گذشت تا این که در اثنای فرمایشات فضلا به گوشمان رسید که کتابخانه به ساعت 3.5 عملا به کار خویش پایان می دهد از این جهت به بهانه ای واهی از محضر علما رخت بربستیم و دوباره به محل موعود رسیدیم اما چون دوباره همان شد که نباید می شد لقای کتب را به حفظ سلامت اعصاب و روان, و صحت مفاصل پایمان بخشیدیم و رخت بر بسته به شهر و دیارمان رجعت نمودیم باشد تا آیندگان بتوانند به فیض دیدار کتب لحظه ای نایل آیند و بر این مکان مقدس لمحه ای شرف حضور یابند.




موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۸/۰۹

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">