واقعا هم همین طوره، یعنی تمدن فردا متناسب با شرایط فرداست، نه امروز و دیروز، ولی خب از اونا تاثیر می گیره. (یاد بحثای گذشته و حال و آینده دکتر اسلامی میفتم!)
این قسمت هم درسته که با این وضعیت ما نمی تونیم واقعا تمدن ساز باشیم، یعنی نیاز به تغییر داریم. همون پزشکی دیگر، فلسفه دیگر و ... معماری دیگر. اما چیزی که به نظرم اهمیت داره اینه که ما برای این که معمار دیگری بشیم، باید انسان دیگری بشیم! (و این برای همه رشته ها صدق می کنه.) چون انسان بودن ما مقدم بر معمار بودن یا پزشک بودن یا هر چیز دیگه ایه. فک کنم ما هنوز اون انسانی که باید بشیم رو نشناختیم. برای همین میگم که اول باید سر این که چه طور انسان دیگه ای بشیم صحبت کنیم، بعد برسیم به این که حالا من انسانی هستم که با این شرایط فیزیکی، جغرافیایی، اجتماعی، شغلی (در این جا معمار)و ... که همه این ها وظایف خاصی رو برای من در شکل دادن به این تمدن ایجاد می کنه.
منظورم یه چیزی تو مایه های پیشینه تحقیق و ادبیات موضوعه! (یادی هم از دکتر عینی فر بکنیم!) ریشه موضوع رو دربیاریم بعد ببینیم چه جوری میشه وارد ساقه و برگ شد!! نمی دونم شاید دارم زیادی بحثو ریشه ای می کنم!