بعضی کتاب ها!
- جناب مهندس!؟ می دونین فرق کتاب و مقاله چیه؟
- از چه نظر استاد؟
- (استاد بی توجه به سوال دانشجو، انگار که فقط می خواست زمان بخره تا نفسی تازه کنه و دوباره پی صحبتش رو بگیره) توی مقاله لازمه رابطه ی چند تا متغیر رو بررسی کنین و آخرش بگین که این ها با هم چه رابطه ای دارن؟ اما توی کتاب حتی می تونین اطلاعات مربوط به یه متغیر رو جمع آوری کنین، تهش هم لازم نیست که بگین که چی؟همه ی کلاس شوکه شدن! ولی لبخند میزنیم! یعنی کار دیگه ای هم از دستمون بر نمیاد!! خب آخه چی بگیم؟ من همیشه این طوری فکر می کردم که اگه فلان پژوهشگر فلان فیلسوف فلان عارف بیست صفحه کتاب نوشته اینطور بوده که این آدم 50 سال رفته فکر کرده تجربه کرده گشته دیده آزمایش کرده بعد اومده خیلی خلاصه با وسواسی که نکنه زیاده گویی و مطول نویسی کرده باشم 20-30 صفحه تنظیم کرده منتشر کرده!
دوست خوبم مهندس مجیدی چند وقت قبل از بیکن نقل می کرد که گفته:
دانشمند ها سه دسته هستن مورچه، زنبور و کرم ابریشم!! مورچه ها شروع می کنن جمع
کردن هرچی پیدا می کنن جمع میکنن و جمع می کنن و جمع می کنن! زنبور اما، از ده دوازده تا گل می خوره، همه رو
هضم می کنه و عسل می ده! کرم ابریشم هم هی دور خودش می تنه و می تنه و می تنه!
کاری که اگه پروانه نشه خفه اش میکنه! - (اینجا)
شبیه به همین مضمون حدیثی از امام علی دیدم که:
"خُذُوا مِنْ کُلِّ عِلْمٍ اءَحْسَنَهُ فَإِنَّ النَّحْلَ یَاءْکُلُ مِنْ کُلِّ زَهْرٍ اءَزْیَنَهُ." - شرح غررالحکم ، ج 3، ص 1526 (من ازینجا) از هـر دانـشـى بـهـتـریـنـش را بـرگـیـریـد، هـمـچـون زنـبـور عسل که بهترین گُلها را مى خورد. |
فکر میکنم مورچه ها واقعا وقت عالم رو میگیرن!! کتاب رو باز می کنی و هزار مطلب ربط و بی ربطی رو میبینی که توی ده دوازده تا کتاب و مقاله ی دیگه میتونی ببنینی! حرف تازه ای نیست! یا اگه باشه، باید کلی وقت بزاری یه کتاب دویست سیصد صفحه ای رو بخونی که دو تا جمله غیر اون چیزهایی که تیو کتاب های دیگه هست رو پیدا کنی! تنها حسن این کتاب یه جا کردن همه ی این هاست!
یاد اون یکی دو تا استادی می افتم که هر وقت ازشون سوالی می پرسیدم غیر ازین که ارجاعت بدن به فلان کتابو بهمان مقاله جوابی نداشتن! از هر چیزی یه چیزی می دونستن اما خودشون هم بدرستی نمیدونستن اون چیز دقیقا چی هست؟ جواب همه ی سوالات رو میدونستن و در مورد یک چیز بخصوص چیزی نمیدونستن!
- جناب مهندس!! حواستون کجاست؟؟
- بله استاد؟ ... ببخشید! داشتم به موضوع کتابی که این ترم باید تحویل بدیم فکر می کردم.
- موضوع شما چی هست؟
- نقش فلان در بهمان شدن معماری ایرانی! این که چه طوری شده که فلان چیز ... /
- (استاد البته محترمانه سر اولین جمله ای که تموم میکنم هنوز همه ی حرف هام رو نزدم حرفم رو قطع می کنه!) فلان میشه متغیر اول شما بهمان هم میشه متغیر دوم! شما باید جمعا 200 صفحه کتابتون بشه پس حواستون باشه ها جز مقدمه و ... که میشه انقدر برای هر کدوم از متغیر ها بیشتر از 70، 80 صفحه کار نکنین!
هر چند حسابی خورده توی ذوقم ولی یه روایت خوشبینانه هم ازین ماجرا می شه داشت:
یاد این می افتم که استاد می گفت اغلب دانشجوهای دکتری مثلا میرن سه سال روی فلان متغیر کارشون کار میکنن بعد 6 ماه روی بقیه متغیر ها، منظورش این بود که حواستون باشه متناسب با زمان برنامه ریزی داشته باشین. به علاوه این ترم قراره که ما مقاله کار نکنیم چون درست به موضوعاتمون تسلط نداریم این جمع کردن همه ی مطالبی که در مورد اون دو سه تا متغیر کارمون هست در قالب کتاب هم قراره که یه تمرین یه مرور پیشینه ی موضوع باشه. قراره بعدا توی رساله استفاده کنیم و به طرح موضوعمون کمک کنه.
نمیدونم شاید اگه منصفانه تر بگم، حداقل میتونم بگم که مشکل من با انتشار یه هم چین کتابی هست! نمیدونم چه قدر این کار درست یا غلطه ولی دوستش ندارم! دوست دارم پنجاه سال بعد اولین کتابم رو بنویسم زمانی که مطمئن بودم وقت مخاطبم رو نمیگیرم! کاغذ رو حروم نمیکنم و کتابم جایی رو به ناحق توی این جهان اشغال نمیکنه. نمیخام مورچه باشم، زنبور بودن رو دوست دارم، حتی از کرم ابریشم بودن هم خوشم میاد ولی واقعا دوست ندارم مورچه باشم!
مطالب مرتبط دیگر در دست انداز