پرونده ی لاوسنیــــسم در دفتر فرهنگی
(یا طراحان چگونه نشریه می بندند؟؟)
حال که در آستانه ی انتشار دومین شماره از نشریه ی سـابــاط هستیم و از طرفی هم با خبر شدیم دوستانمان در انجمن علمی در پی تدارک نشریه ای برای دانشکده هستند که به خودی خود کار بسیار حسنه ای برای بیرون رفتن از این رخوت دانشکده است در جهت حمایت از دوستانمان به فکر افتادم که تا ما را از این سمت شریف!! سردبیری بیرونمان نکردند و هنوز اساتید گویا مطالبمان را مورد مداقه قرار نداده اند تجربیات شاید این ناشی ترین سردبیر دانشگاه را برای دوستان سایر تشکل های دانشگاه و به خصوص دوستان خوبم در انجمن علمی که بالاخره مصداق هم خانه ای هایمان در مثل "چراغی که به خانه رواست به مسجد ..." هستند بنویسم تا حداقل در این چند ترممان ما هم برای این دانشکده کاری کرده باشیم. اما نکته ای که شاید باعث شد به این فکر بیافتم که این دست نوشته ی ناشیانه شاید برای دوستان دیگرم هم مفید باشد این اتفاق حسنه بود که شروع کار نشریه مصادف شد با خواندن صفحات نخست کتابی که سر کلاس طرح یک معرفی شده بود و شد راهنمایی برای مدیریت محتوایی نشریه.)"طراحان چگونه می اندیشند" برایان لاوسن ترجمه دکتر ندیمی انتشارات دانشگاه بهشتی)
از آن جایی که هر چه کار نشریه جلوتر می رفت من هم کتاب ممدوح سطور بالا !! را بیشتر می خواندم توصیه های برایان!! عزیز هم بیشتر در کار نشریه نمود پیدا می کرد من هم سعی کردم در این چند خط این تاثیر را شرح دهم :
سلام به دوستان خوب بعد از مدت ها انتظار بالاخره ما بچه های معماری فردا عصر راهی مشهد می شیم امیدوارم همه حلالم بکنن توی این سفر دکتر جهانبخش دکتر هاشمی و البته پسر دکتر علی الحسابی هم باهامونه خودتون بهتر می دونین با این اوضاع چی می شه برام دعا کنین آخر ترمی طرح یک و روستا رو نیافتم در هر حال خواستم حلالیت خواسته باشم در ضمن این شعر رو هم یکی از بچه ها جو گیر شد گفت حالا دیگه قضاوت با ...
قصه از آن جا شروع شد که اتفاقی من و استاد توی مینی بوس برگشت به تهران کنار هم نشستیم حادثه ای که برای من هم مایه ی افتخاربود و هم سبب خیر زیادی شد .البته بی خودی فکرتون به سمت نمره و پاچه خواری نره منظورم بحث هایی بو که در راه در گرفت.این ده ساعت مصاحبت ما به بهانه ی روستامان شروع شد و به کجاها که نکشید. جمال آباد روستایی که ما توی این سفر بررسی کردیم شاید در گذشته ای نه چندان دور حدود 10-20 برابر جمعیتی که الان داره سکنه داشته ولی حالا به خاطر خشک شدن چشمه فقط صدای مادر به قربونت بِرِم (البته خطاب به پسرای گلی مثل ما) به جای هیاهوی بچه ها به گوش میرسه به جرئت بگم در این دو روز که روستا بودیم فقط 6 نفر دیدیم اون هم با میانگین سنی بالای 50 سال تا جایی که مردان روستا (اشاره به گروه شناسایی مان) را گمان بر این افتاد که جمعیت روستا با ورود ما حدود 1.5 برابر شده باشد!
برگردیم سر اصل قضیه صحبت ما از چگونگی احیای روستا بود...
سلام این متن قرار بود به عنوان مقدمه ی سردبیر توی نشریه دانشکده چاپ شه که البته به خاطر نظر جمع تایید نشد !! بابت این که این داستان واقعی بود و روز اول طرح یک اتفاق افتاده ممکنه برای خیلی ها جذاب نباشه ولی فکر می کنم اونایی که روز اول طرح و صحبتای حسین رو یادشونه بدشون نیاد نکته ی دیگه ای که باعث شد این متن رو برای مقدمه سردبیر بذارم این بود که رویکرد انتقادی به دانشکده از دید یه دانشجوی خارجی رو نشون می داد و از طرف دیگه هم رویکرد اجمالی نشریه رو به سمت استفاده از معماری سنتی در میدان معماری معاصر کشورمون. اما از اون جایی که خیلی برای همه ی بچه های دانشکده به علت عدم حضور توی کلاس طرح یک قابل فهم نبود عوضش کردم!! راستی یادم رفت حسین خلیفه دانشجوی لبنانی ورودی 87 علم و صنعته که انصافا از بچه های گل روزگاره!!
سلام امروز دور و بر ظهر بود که با یکی از بچه ها تصمیم گرفتم بریم
دانشگاه تهران بعد کلی برو بیا( و این ور اون ور رفتن و به عالم و آدم خبر
دادن از 85ی گرفته تا 89ی ها دست آخر با 3 تا از همورودی هامون جلوی
دانشکده قدیم جمع شدیم تا بالاخره طلسم یه گردش گروهی بین بچه های 87 ی رو
بشکنیم اومدیم که بریم وقتی من گفتم دوربین رو نیاوردم بچه ها که انگار از
اول این پا اون پا می کردن که نیان بالاخره بهانه رو پیدا کردن و هر کی
رفت سمت خوابگاه خودش(نا گفته نمانه اگه زبان من نچرخیده بود و قضیه ی
دوربین رو نگفته بودم 4 تایی می رفتیم و شایدحالا این شهرستانی ترین پست
تهران گردیمون شده بود!!) ما هم که از اون طرف 2 تا از بچه های دانشگاه
آزاد رو خبر کرده بودیم با کلی تاخیر اجبارا راهی شدیم طرف انقلاب. اما
امان از بد قولی معمارا که وقتی رسیدیم مترو انقلاب تازه به حکمت این جمله
که معمار هر جا هم که باشه معماره پی بردیم و فهمیدیم از اون طرف هم فقط
اون بنده خدایی که به من قول داده بود اومده بود ما هم که دیدم این جوری
شده و فقط ما دو تا توی رودربایسی گیر کردیم . رفتیم طرف دانشگاه تهران که
از بد حادته دومین رکب رو هم خوردیم تالار بسته شده بود و نمایشگاه
تعطیل!! تصمیم گرفتیم بریم موزه هنر های معاصر رو ببینیم که انصافا خیلی
هم مفید بود !
از شوخی که بگذریم از ما که توفیق اجباری دیدن آثار
هنرمندای معاصر نصیبمون شد این پیشنهاد رو جدی بگیرین و حتما همین یکی دو
هفته برین موزه رو ببینین چون اون جور که راهنما می گفت چند وقت دیگه قراره
آثاری رو که ما برانداز کردیم عوض کنن و آثار دو تا از هنرمندای ایرانی
رو بذارن( که ندیده این یکی رو هم توصیه می کنیم) من باب آخرین فرمایش!!
حتما یادتون باشه عین من و دوست خوبم علی گالری ها رو از آخر به اول نبینبن
و حتما از راهنما بخواین که راه ورودی رو بهتون نشون بده (ماشالله به این
همه خوانایی داخل موزه) تا با سیر تاریخی مکاتب هنری هم آشنا بشین. البته
قبلش برین نمایشگاه کارآموزای کارگاه مشترک تهران-A&A رو ببینین که به
سرنوشت ما مبتلا نشده به موزه برسین!
تذکره:این که توی این شماره از تهران گردی از عکس خبری نیست بابت
تاکیدای موکد مسئول موزه است که عکس نگیریم و الا مگه تهران گردی بی عکس و
تصویر هم میشه!
این ها رو اون وقت ها(اردو جنوب سال 88) دمدمای صبح تو قطار نوشتم وقتی طبیعت به وجدم آورده بود و تا کمر از پنجره زده بودم بیرون بابت همین سعی کردم خیلی تغییرشون ندم مطالب منقطع و جداجدا هستن ولی از نظر زمانی همون موقع و توی قطار نوشته شدن .من مبهوت طبیعت لرستان شده بودم ولی هر وقت چیزی در وصف این همه زیبایی به ذهنم می رسید برمی گشتم توی قطار و می نوشتمش نکته ی جالبی که دیده می شه اینه که بعضی جاها یه حرفی رو زدم بعد چند دقیقه تصحیحش کردم و شما سیر فکری رو هم می تونید بخونید!!
این مطلب رو اولین بار سال 89 برای معمار 24 (نشریه الکترونیکی معماران زیر 24 سال) نوشته بودم :)