یادداشت های روزانه

دغدغه های یک دانشجوی معماری از همه نوع

یادداشت های روزانه

دغدغه های یک دانشجوی معماری از همه نوع

یادداشت های روزانه

سلام دوستان
خب معلومه که من یه دست اندازم! نه مقصد که جواب سوال هامون رو بدونه و نه حتی یه راه که مسیر رو نشونمون بده. این که گفتم دست اندازم واسه همینه. دست انداز ها درست وقتی فکر میکنیم همه چی رو میدونیم مقصد رو میشناسیم راه رو درست انتخاب کردیم و حالا فقط باید گاز بدیم، سراغمون میان. واسه همینه که میگم اینجا دنبال جواب نگردین اومدم سوال کنم و با دوستانم حرف بزنم نه این که حرفم رو به هر بهانه ای بزنم ...

درباره ی دست انداز این جا بیشتر بخونید:
http://dast-andaz.blog.ir/page/about-me

بایگانی

این جا بدون من

يكشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۵۲ ب.ظ


ب یاد روزهای خوب بهار و تابستان پیش به یاد روزهای خوب دوران ارشد :)

تنهایی خلوت کتاب کنار یه پنجره ی بزرگ بالکن و حیاط کوی ...

عجیبه اون همه شوق و ذوق به دانستن کتاب خوندن و مثلا پژوهش کردن و با این استاد اون استاد حرف زدن و مقاله طرح کردن حالا جاشو داده به یه خروار سوال بی جواب. اون موقع همش خیال شیرین چهار سال فرصت خوندن و فکر کردن رو داشتم . حالا ک این ها رو دارم دیگه اون خودم نیستم!


برای چی باید دکتری بخونم

برای چی باید دانشگاه برم؟

برای چی میخاستم علم شغلم بشه و استاد بشم؟

برای چی حتی علم؟


دوس دارم این همه سرگردونی رو شبیه به روزهای سخت دوران کاشناسی حالا نمیدونم کی ام چی میخام و باید چی کار کنم من این جا شاید با بی پرده ترین صورت اموزش عالی مواجه شدم این یه تلنگر اشاره نعمت بود برام اما ازین همه رخوت و سردرگمی و بی اعتنایی های خودم ازین همه تنبلی کردن و تکلیف خودم رو روشن نکردن ناراحتم. کرخت شدم تقصیر خودم هم هست


درسته این جا با جاهای قبلی فرق داره واسه من اما مهم تر از این ها، اینه ک من عوض شدم من خوب نیستم و مدام همه ی اشتباهات و تنبلی هام رو فرافکنی میکنم. ازون اتاق خوب قبلی ام بیرون اومدم اما این جا هم نرسیدم جایی این وسط راه گم شدم حالا اینجا هم نیستم.

نظرات  (۵)

سلام
اول اینکه چه عنوان جالبی! برام خیلی آشنا امد! نقطه مقابل عنوان کتاب مادر من هست! :) عنوان کتاب شون "همین جا کنار من" هست! منم همینجا براشون تبلیغ کنم یه کتاب داستانی شیرینه ، با مضامین عارفانه در عین حال که فضای زندگی روزمره رو به تصویر می کشه، با ذهن تصویری که مادرم دارن خیلی دلنشین نوشته شده!:)
دوم هم اینکه چه اتاق کاری!! عالی بود! احسنت به شما! 
سوم هم اینکه بله درسته متاسفانه، انسان خیلی وقتا قدر نعمت هایی که بدست میاره نمی دونه! حالا اینکه چیزی نیست! تصور کنید آدمی که از نیستی به جهان هستی آمده باشه، بعد بخواد غافل و بلاتکلیف زمان رو بگذرونه و از مسیر کمالش پرت باشه چقدر در حق خودش ظلم کرده!شرح حال خودمو می گم،
ان شالله که خداوند بهتون عزم راسخی بده که هر چه زودتر این شرایط رو تغییر بدین و در دنیای شیرین علم غرق بشین...
پاسخ:
سلام
ممنون ان شالله ک این طور باشه :) شایدم تصمیم گرفتم برای همیشه از دنیای علم ب مفهوم science خدافظی کنم :)
۱۳ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۳۸ نام کوچک من
پایانی که خود آغاز میشود اما اگر تمامت نکند ...

شرح حال بی پیرایشی بود افرین 
موفق باشید 
پاسخ:
سلامت باشین
دعا کنین ک تمام نشیم ب قول خودتون
۲۰ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۰۲ فرزین خاکی
سلام امیر جان. اومدم تلافی :)

ببین، آدم اگر تنها باشه هی سر می‌خوره این ور و اون ور و هی دچار عدم قطعیت میشه. خلاصه سعی کن تنها نباشی 
:))
پاسخ:
سلام نیازی ب تلافی نبود من واسه دل خودم پست هاتون ر میخونم :)
توصیه ی خوبی هست فکر میکنم مشکلم هم همینه  ک مشورت نمیکنم . هر بار فکرای قبلی خودم رو میجوم و دوباره بلغور میکنم بدون این ک ب جایی برسه
۲۱ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۰۵ فقیرِ حقیرِ محتاج به رحمت خدا

سلام، سوال پیش اومدن برای انسان نشانه خوبیه، آدم ها سوالاتشون رو یا از سر ناآگاهی میپرسن و یا بعد از دانایی نسبت به مطلبی. انسان دائم در طی مسیرش برمیگرده و این سوال رو از خودش میپرسه که "برای چی...؟"

این که آدم صرفا توی زمینه تولید علم و تدریس فعالیت کنه اتفاق خوبیه، ولی در کنارش فعالیت عملی و طراحی و استفاده از علمِ تولید شده هم میتونه مفید باشه و به خروج از رکود و رخوت زندگی هم کمک کنه. خیلی حیفه که آدم های دارای ایدئولوژی و صاحب تفکر، فقط به فکر تولید علم و آموزش باشن و در پی پیاده سازی اون نباشن، حالا این مساله در حد توان هرکسی میتونه متفاوت باشه. من نمیدونم شما هدف تون از تحصیل چیه، ولی این که نوشته بودید علم شغلتون باشه و استاد بشید باعث شد من این متن رو بنویسم. نمیدونم منظورم رو رسوندم یا نه... :)

پاسخ:
سلام فکر میکنم من به خوبی نتونستم منظورم رو برسونم :)
سلام
یه روز که نه، خیلی روزا وقتی سرکلاس درس مینشستم توی عالم خودم سیر میکردم و اینکه اصلا برای چی باید درس بخونم و ....
البته این اتفاق از سر یه ماجرایی برام پیش اومد، بگذریم....
یادمه حتی وقتی توی دانشگاه راه میرفتم انقدر توی عالم خودم بودم که بقول یکی از استادام که همیشه منو میدید سرکلاس میگفت چه خبر از سیر افاق وانفس....
بعضی از کلاسهارو فقط بخاطر اینکه حذف نشم میرفتم و ...
یه بار یکی از استادهام برام چندسطری نوشت و فرستاد، واینکه...
«هرگز تا قدمی برای ارزوهایت برنداشته ای ان را فراموش نکن و به کناری نگذار، هرگز بدون هدف و برنامه ریزی زندگی نکن حتی برای یک روز.
هرگز استعدادها و تواناییها و نیروهای بالقوه ای که پروردگار متعال در وجود شما قرار داده دست کم نگیر واز یاد نبر. ماتنها یکبار دراین دنیا زندگی میکنیم».
امیدوارم که خدا خیردنیا و اخرت رابهمون عطا کنه و درنهایت فارغ از همه ی این دلتنگیا عاقبت بخیر بشیم.
امین...

پاسخ:
سلام
ممنون از توجهتون

آمین

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">