خدا بیامرزدشون
من خیلی با ایشون اشنایی نداشتم
فقط واسه کارهای طراحی یکی از یادمان ها هی رفت و امد داشتیم ب ستاد
بعد هم ک دو سفر با هم رفتیم مناطق غربی
یادش بخیر
چیزهایی ک از ایشون یادم مونده این هاست
این ک خیلی بیش از بقیه ی ادم هایی ک معمولا توی این سمت ها و کارها هستن از معماری سر در میاورد اعتراف کنم ک چیزهای خوبی ازشون یاد گرفتم
دغدغده اش برای یادمان ها کلیدواژه
هایی ک با حوصله وارد کارهای بجه ها میکرد مثل حفظ موزه طبیعی جنگ، نگاه کلان تر به یادمان مثلا کاری که برای معیشت مردم منطقه باید بکنه و ازین دست چیزها
و ازون طرف چقدر با حوصله شنیدن حرف های ما، حتی وقتی دانشجویی دری وری هم میگفت :)
ازون طرف سر و کله زدن با مقامات محلی اونجا
وقت گذاشتن و سر کشی
مثلا تا فهمیدیم دارن چیزی میسازن رفت مریوان و دزلی و ...
این ک خیلی خوب بلد بود با دانشجو ها کار کنه این هم برام عجیب بود
چقدر خوب این هم دانشجو و استاد معماری ر بسیج کرده بود واسه این یادمان ها، چند تا امیر ارتش و سپاه اورده بود و چند تا از جانبازان و فرماندهان جنگ، یکی دو نفر از جهاد سازندگی و ... هر گروهی یه استاد راهنمای معماری داشت چند نفر هم همیشه از دانشگاه دعوت بودن برای نقد انصافا کار متقنی بود. گاهی حتی فکر میکردم چه لزومی به این همه حساسیت و وسواس هست ...
در عین حال توی اون اجرایی ترین کارها هم بود
توی خاک برداری و سر و کله زدن با
کارگر و مهندس تا مذاکره با امیر ارتش و سپاه و ...
و ازون طرف سازمان میراث فرهنگی و ... سر ثبت یادمان ها و چیزای دیگه
یه خاطره شیرین هم ازش دارم
با همه ی این ک ادم با صلابت و محکمی ب نظر میرسید
خیلی شوخ و بخند بود
یادمه سر یه مساله ای گروه دانشجویی ما ک قرار بود روی دزلی کار کنه چقدر ناراحت بودیم اصلا ی جو بدی بود توی بچه ها
شب اقای صباغیان اومد با شلوار کردی و یه چهره گشاده یه سری خاطرات شیرین تعریف کرد از دوران بسیج محلات بودنش
فکر کنم مربوط ب همین مسجد میثم میشد یا مسجد ابوذری ...
از ازمون جیگر :) انقد خندیدیم ک روده بر شده بودیم
چقدر گاهی دوست داشتم مثل ی همچی نفری بشم انقد با صلابت انقد منظم در برگزاری مدون جلسه ها انقد پیگیر عین این ک دور هم نبود
توی همین مدت کم خاطرات شیرین کم نیست
جقدر اذیتش کردیم سر تحویل کار
چقدر اون کله پاچه ی سر صبح مریوان چسبید و دلپیچه های بعد توی مسیر ک اقای صباغیان فکرش ر کرده بود و کلی دلستر اورده بود :)
بهش اعتراض کردیم ک اخه مرد حسابی ما ر با اتوبوس ۴۰ صندلی کجا میبری
میگفت راهیان نوری ها با همین ها میان قراره واسه اون ها طراحی نین داریم دقیقا شرایط اون ها ر احرا میکنیم
خلاصه یه سفر سخت راهیان نوری با هم رفتیم چقدر غر زدیم چقدر شوخی کرد چقدر خوش گذشت چقدر زود گذشت ... :(
لا به لای همه این عکس ها و خاطرات شهید با بزرگان بسیجی ها هم خدمتی ها
یه جایی هم برای انبوه خاطرات شیرین دانشجوهای معماری باز کنین