فارغ التحصیلی!
این متن رو آبان ماه 94 نوشتم زمانی که حسابی به هم ریخته بودم رفته بودم تا در مورد تصمیم های مهم زندگی ام با استاد راهنمام صحبت کنم سرش شلوغ بود یه چند دقیقه ای وقت داشت منم بغض کرده بودم و نتونستم حرفم رو بزنم. امروز که رفتم امضای تاییده بگیرم وقتی برای نوشتن اسمم برگه رو نگاه کرد وقتی به نظرم رسید حالا شاید حتی اسمم رو هم فراموش کرده باشه فکر کردم این رو بنویسم اینجا ... |
خسته ام ...
ازین که آدم ها حوصله ی گوش دادن به بقیه رو ندارن ... ازین که انگاری همه چی اعتباری و مجازی شده.
من به اعتبار و چون بین اساتید و دانشگاه هستم کارم با معناست.
اگه سرم رو بلند کنم و بیرون بیام یهو همه چی بی معنی میشه ...
درست مثل یه کلمه که تا زمانی که توی یه جمله هست معنا داره شاید بدتر از اون در مورد تز های زیگیلی! (که به زودی در موردشون خواهم نوشت) مثل یه کلمه ی ربط "و"، "یا"، "شاید" و "در" هستی!
ما در جزیره های بسته ی منفرد از هم زندگی می کنیم. مثل گفتمان ها مثل پارادایم های کوهن... هر کدوم از این جزیره ها مثل دانشگاه، مثل محل کار و ... ارزش ها و معیارها و مبانی خودشون رو دارن و درون خودشون با معنا هستند.
چیزی که زیادی اذیتم می کنه این هست که اساتید با تو مثل یه محصول صنعتی برخورد می کنند هدف تولید یه مهندس! تولید دانشجوی ارشد هست و همون طور ک در کارخانه هیچ کارگری با محصولی که تولید میکنه ارتباط عاطفی ای برقرار نمیکنه. اساتید هم با تو اینطور برخورد می کنند. اصلا حق هم دارند چون درست مثل همون کارگر اگر به یه محصول دل ببندند و بیشتر از زمان تولیدش براش وقت بذارن نمی رسن کلی دانشجو و مهندس دیگه تولید کنند!
وقتی توی جلسه ی دفاع ازت سوال می پرسن ولی منتظر جواب نمی مانند. احساس می کنی همه ی این ها مثل یه آیینی مثل تشریفاتی هست که فقط باید برگزار شه و نه چیز دیگه ای . اساتید مراسمی رو اجرا م یکنن سوال هایی رو میپرسن همه به خوبی نقش خودشون رو بازی میکنن. استاد داور باید سوال بپرسه پس راحت ترین کار رو انجام میده پایان نامه ات رو تا چکیده میخونه و بعد چند تا غلط املایی و ... استاد راهنما هم نقش مدافع رو بازی میکنه چند جا نکته ای می گه و قص علی هذا ... سلیم ترینشون ازت می پرسه چرا پایان نامه رو دیر به دستم دادی و مگه میشه اینطوری هم دفاع کرد! و تو میگذری ازین که بگی مگه اون دفعه ی قبل که یه هفته قبل دادم خوندین؟ ولی میگذری اصلا دیگه برات بی معناست که چه نمره ای میگیری چه سوالی می پرسن تو هم لبخند میزنی و چند سوالی که بی جواب میذاری و اصلا اون ها هم پیگیر که نمیشن خوشحال هم هستند که زیادی طولش نمیدی ... همه این جا نقش بازی میکنن همه دارن لبخند می زنن هر کی توی این جشن فارغ التحصیلی و آزمون کنترل محصول که قراره درست مثل همون کالا برچسب مهندس، دکتر و ... بهت بزنن داره به خوبی به وظایف و نقش هاش عمل می کنه. شاید تنها تفاوت یه دانشگاه خوب با بد هم همین باشه! این که دانشگاه خوب مثل کارخونه ی خوب! یه محصول خوب تولید میکنه و کنترل محصول دقیق تری داره تو باید درست همون بشی که اون ها میخان دانشگاه های بد هم که ...
متاسفانه امروز عموما رابطه اساتید با شاگردان شون همین طور هست که گفتید. در صورتی که قبلا توی نظام استاد-شاگردی اینجور استادی هیچ حق استادی به گردن شاگرد نداشته!! استاد همیشه باید به فکر شاگرد می بوده، چه شاگرد باشه چه نباشه. . . خلاء یک رابطه عاطفی عمیق در شاگرد ممکنه باعث بشه شاگرد در انتقال و کاربرد چیزایی که یادگرفته دچار ضعف بشه و مثل شما فکر کنه آنچه می دونه بیرون دانشگاه اعتبار نداره!! در این باره مقاله دکتر حمید ندیمی رو ببینید جالبه! "روش استاد و شاگردی از نگاهی دیگر"