آدمهای زیادی چیزدان!
پیرامون نقد و بحث در یانوندیزاین، که به تاریخ 11 اسفند ماه در یانون دیزاین منتشر شد ...
http://yanondesign.com/1391/12/critical-imagination-in-art-and-architecture
نقد از گذشته همواره به عنوان ابزاری در جهت رشد و تعالی طرفین نقد بوده و هست! نویسنده سعی دارد تا با بیان پرسشهایی و البته خلق موقعیتهایی نه چندان خاص (یکی دو مورد اشاره شده در متن)، به کاوش در موضوع نقد هنر و معماری بپردازد! در جستوجوی ریشههای علمی به تعریف نقد از دیدگاه وین اتو به عنوان ابزاری سازنده رسیده و از آن برای تغذیهی موقعیتهایی که خلق کرده بهره میبرد، موقعیتهایی که نهایتا گویا باید آدمهای بزرگ قصه (داناترها و باتجربهترها) در رویکردی تربیتگونه شاید لازم باشد، حتی اشتباهات کمسابقهترها را نیز مورد تایید قرار دهند!
یکی دو سال پیش که با حوزه هنری همکاری داشتیم، توفیق اجباری خواندن کتاب" معماری و اندیشه ی نقادانه" قسمت مان شد. مطلب را با دو سه جمله ای از همان کتاب شروع میکنم:
تعریف نقد: "هر نوع واکنش کلامی یا عملی مخاطبین (از عکس گرفتن، ترک کردن، نشستن لب پنجره و ...) نسبت به محیط مصنوع را به منزله ی نوعی نقد تلقی میکنیم." (1)
هدف و رسالت نقد: "نقد زمانی مفیدتر واقع خواهد شد که به جای تحقیر گذشته به ترسیم آینده بپردازد."(2) و به زعم من سازنده بودن نقد به جای مخرب بودن آن!
"نقد از وسیله ای برای تهدید کردن و ترساندن، به ابزاری برای تولید کارهای بهتر تبدیل شود. راز رسیدن به چنین فهمی از نقد به عنوان عامل پیشرفت و نه تهدید این است که نقد را به چشم یک رفتار بنگریم، نه یک قضاوت" (3)
|
این ها را گفتم تا به این نکته برسم که نقد به مثابه ی رفتار را میتوان همه جا جستجو کرد! در یانون دیزاین از کامنت ها گرفته تا مقدمه ی سردبیر بر یادداشت های دیگران، تلخیص و و حتی اقبال عمومی به یک مطلب! یکی از این قبیل نقدها که به نظرم متاسفانه کمی ازآن وجه سازنده بودن نقد فاصله گرفته بود را از مقدمه ای که بر یادداشت یکی از دوستان نوشته بودیم میاورم:
"نویسنده در این یادداشت ... معماری مصلی تهران را به عنوان نمونهی کاملی از معماری اسلامی معاصر معرفی مینماید؛ ادعایی که بسیار جای بحث و بررسی فراوان دارد. به راستی آیا میتوان طرح معماری مصلی تهران را نمونه کامل معماری معاصر اسلامی دانست؟"
|
اولین احساسی که ازین نوشته داشتم این بود: "نویسنده در این یادداشت" یعنی جدا کردن حساب خودمان از نویسنده و تنها گذاشتن او از همین ابتدا! و البته "ادعایی که ...( تا آخر نوشته)". که به نظرم نوعی قصاص قبل از محاکمه بود!
البته بنده در پی این نیستم که -خدایی نکرده- دوستان را به رفتاری خصمانه در مورد یادداشت ها متهم کنم :) که قطعا این طور نیست و نبوده ...
منتهی هدفم در این جا این هست که همانطور که از دوست خوبم یحیی در اولین دیدارم یاد گرفتم و فکر میکنم ایشون هم در این مورد خاص با من موافق باشند، هدف از هر فعالیتی این جا (یعنی یانون دیزاین) رشد و ارتقای همه ی ماست، حالا با هر نظر و سلیقه ای که داریم.
یادداشت بنده صرفا تذکری هست در مورد رفتاری که ممکن است در آینده به جای این که مایه ی رشد جمعی ما باشد باعث دلسردی، گاها ترس و عدم جرات به نوشتن بعضی دوستان سال پایینی تر شود یعنی درست چیزی که خاطرم هست خود یحیی عزیز در اولین دیدارم از آن ناله میکرد و این انتقاد را به اساتید و بزرگان معماری کشور وارد میدانست!
بنابراین به نظر من رسیدن به حقیقت، یک مساله است. و راه رسیدن به حقیقت را برای بقیه باز گذاشتن مساله ای دیگر ! شاید در نگاهی افراط گونه بتوان گفت نباید مصداق و صدوا عن سبیل الله(؟) شویم!
این که شما بتوانید یک دیالوگ برقرار کنید به این نیست که شما نقد کنید نظر بدید و حتی حرف درست را بزنید ! این کافی نیست، شما ابتدا باید مخاطب خودتون را هم در نظر بگیرید به طور مثال در بحث با یک دانشجوی سال پایینی یا استادی که به طور مثال هیچ اطلاعی از موضوعی ندارد بحث های عمیقی در مورد آن موضوع و به رخ کشیدن اطلاعات (موضوعی که هرچند علی رغم میل باطنی ما در اغلب موارد توسط آن مخاطب تازه وارد درک میشود!! ) عملا به overload شدن مخاطب، گاها سرخوردگی، شاید ترس از بیان افکار و عقایدش در مورد آن چیز و ... منجر میشود.
اجازه بدید داستانی را تعریف کنم: معلم دینی ای داشتیم که اتفاقا بعدا هم نماینده مجلس شد! (استادم اقای حجازی) نصیحت جالبی داشت میگفت هیچ وقت سعی نکنید بعد اولین انتقاد از شما به دفاع از خودتان هر چند درست بپردازید!! گاهی اجازه بدید حتی مطالبی هر چند غلط هم گفته بشه بعد سعی کنید در آخر کار جواب بدید. چون با اولین برخورد شما هر چند درست و هرقدر ملایم، اما ذاتا در دفاع از خودتان و تلویحا در رد سخنان طرف (که در دلش، غلط بودن حرف های طرف مقابل را می رساند) عملا باعث می شوید که طرف دیگر یا جرئت نقد بعدی را نداشته باشد یا احیانا اعتماد به نفس لازم را از دست بدهد!
آدم های زیادی چیز دان من هم در این یادداشت چنین قصه ای دارند! آدم های بزرگ، فرصت بزرگ شدن به اطرافیان را نمیدهند! خوب این تجربه شخصی بنده است! خاطرم هست در یادداشت "کارآمدی یا کارایی؛ دوگانه ای نو پیش روی ساباط" در بحبوحه ی افتضاحی که در یکی از شماره های ساباط پیش آمده بود ، برای اساتیدی که اعلام کمک کردند، نوشته بودم :
"... برخی دوستان و البته اساتید به ما پیشنهاد دادند در نشریه از اساتید مطلب بزنیم برخی اساتید هم همراهی خودشان را اعلام کردند... شخصا تجربه ی جالبی در این زمینه دارم وقتی شما به کسی تدریس می کنید خیلی و خیلی اوقات اتفاق می افتد که با وجود این که می توانید مساله را به مراتب راحت تر و سودمندتر حل کنید اما مساله را به خود فرد واگذار می کنید شاید مثل کاری که یک پدر و بچه وقت بازی کردن می کنند پدر ممکن است به مراتب مثلا خانه ی شنی زیباتری برای بچه اش بسازد و اتفاقا بچه هم بیشتر لذت ببرد ولی با این وجود این فرصت را به بچه میدهد تا خود ... ما هم از این جهت که اساتیدمان که انصافا حق پدری بر گردنمان دارند اجازه می دهند طی فرآیندی راه حل محور یتوانیم استعدادها و دیدگاه هایمان را به عرصه ی آزمون ببریم ممنونیم." (4)
|
بنابراین به نظرم این آدم های بزرگ یا باید نقش این هم بازی را ایفا کنند و یا حداقل نقش استادی مهربان که به شاگردانش فرصت فکر کردن میدهد، در آن ها انگیزه ی بحث و جدل می آفریند و در نهایت مطلب اصلی را بازگو میکند.
اتفاقا بعد از اولین چرک نویس های این یادداشت برای خودم هم سوالاتی مطرح شده! یک هفته پیش جایی نوشتم:
"آیا من اصولا به رشد جمعی جامعه بیشتر اعتقاد دارم؟ آیا من به آموختن و رشد همه گانی اعتقاد دارم؟ یا به رسیدن به حقیقت و گفتن آن به هر قیمت؟ آیا من شیوه ای تربیت گونه در مورد بحث ها دارم؟ یعنی سعی شه در هر بحثی به جایی برسیم؟ یا در هر بحثی و از هر فرصتی بشه همه ی افراد دخیل در بحث چیزی در خور نیازشون یاد بگیرن یا از سایر جهات رشد کنند؟ حتی در این حد که کسی چیز غلطی هم میگه بگه ما هم به ضرر دیر تر رسیدن به هدفمون و جواب بحث هامون بگیم اوکی که حرف بزنه که یاد بگیره حرف زدن رو که اعتماد به نفس بدیم بهش؟؟"
ممکن هست این طور بگیم که اصولا دیالوگ، بحث و مناظره در ذات خودش چنین چیزی را دارد! یعنی نفی یک طرف و اثبات دیگری؛ یعنی یک طرف درست و طرف دیگر غلط! جایی خواندم که:
راستش همان طور که شاید بعضی دوستان هم به این یاددشات ایراد وارد کنند. این یادداشت نه یک نتیجه که اتفاقا برای خود من بیشتر طرح سوال هست! برای همین میخواهم مطلبی که احتمالا به ضرر و شاید هم به نفع دیدگاهم باشد را نیز سخاوتمندانه برای منتقدین این بحث نقل کنم : (عنایت دارید که چه قدر آدم خوبی هستم!!!)
"برای آنکه خواننده کمابیش به منظور ما از اینکه یک مفهوم مبتنی بر استعاره است و یا اینکه آن مفهومْ ساختارْبخشِ فلان فعالیت روزانه است، پی برد، بحثمان را با مفهوم مباحثه و استعاره ی مفهومیِ: «مباحثه، جنگ است». آغاز می کنیم. این استعاره، به تعابیر بسیار گوناگون، در زبان روزمره ی ما(6) انعکاس یافته است:
ادعاهای شما غیرقابل دفاع اند . او به نقاط ضعف استدلالم حمله کرد . انتقادات او درست هدف گیری شده بود . من استدلالش را درهم کوبیدم . تاکنون در هیچ مباحثه ای بر او پیروز نشده ام . موافق نیستی؟ خیلی خوب، تسلیمم !
مهم است بدانیم که موضوع فقط به استفاده از الفاظ مرتبط با نبرد برای مباحثه در گفتگوهایمان ختم نمی شود. ما می توانیم عملاً در مباحثات پیروز شویم یا شکست بخوریم. ما طرف بحثمان را به چشم یک حریف می بینیم. به مواضعش حمله می کنیم و از مواضع خودمان دفاع می کنیم. پیشروی یا عقب نشینی می کنیم. نقشه می کشیم و تدابیری می اندیشیم، و اگر موضعی را غیرقابل دفاع ببینیم، می توانیم رهایش کنیم و خط حمله ی جدیدی پیش بگیریم. [بنابراین،] بسیاری از کارهایی که در حین مباحثه می کنیم، تا حدی توسط مفهوم نبرد ساختار یافته اند . هر چند نبردی عینی در کار نیست اما نبردی لفظی در میان است و ساختار یک مباحثه- شامل حمله، ضدحمله، دفاع و غیره- حاکی از این واقعیت است. این بدان معنا است که استعاره ی مباحثه جنگ است ، استعاره ای است که ما در این فرهنگ با آن زندگی می کنیم؛ و ساختارهایش اعمالی هستند که ما در مباحثه انجام می دهیم. فرهنگی را در نظر بگیرید که در آن مباحثه به مثابه جنگ تلقی نشده است. در آن صورت دیگر کسی پیروز نمی شود یا شکست نمی خورد و حمله یا دفاع و پیش روی یا عقب نشینی دیگر معنی ندارد. فرهنگی را در نظر بگیرید که در آن مباحثه به مثابه نوعی رقص تلقی شده است. [در چنین فرهنگی] طرفین یک گفتگو، به چشم رقصندگان دیده می شوند و هدف [مباحثه] رقصیدنی موزون است که به لحاظ زیباشناختی خوشایند باشد. در چنین فرهنگی مردم احتمالاً مباحثات را به گونه ای دیگر می بینند، آنها را طوری تجربه می کنند، به شکلی دیگر به کار می بندند و درباره ی آنها به نحوی دیگر صحبت می کنند. لیکن ما شاید چنین رفتارهایی را اصلاً مباحثه ندانیم" (5)
|
فکر میکنم انقدر ها هم تصور جایی که مباحثه در آن نوعی هنر تلقی میشده (یعنی ارزش زیبایی شناسانه داشته) سخت نباشد، سنت همین کشور خودمان را تصور کنید زمانی که علما دینی و علمی مسلمان چنین مباحثاتی را داشتند!
اما من کاری به این که این چه قدر سابقه داشته یا نداشته ندارم. بلکه برعکس میخواهم این طور بحثم را پایان دهم که اصولا برای چه بحث می کنیم؟ به مثابه ی چه چیزی بحث می کنیم؟ (چه استعاره ای از مباحثه و نقد داریم؟) کجا و در چه موقعیتی باید به مثابه ی چه چیزی بحث کنیم؟ آیا در موقعیت های مختلف، هدف و استعاره ی ما از مباحثه( و البته نقد) باید متفاوت باشد؟
این یک جواب نیست! این یادداشت، شاید صرفا مشتی سوال است!
پانویس:
1- وین اتو، معماری و اندیشه ی نقادانه، ترجمه ی امینه شعاع، تهران، فرهنگستان هنر، چاپ دوم 1388 صفحه ی 23
2- همان، صفحه ی 19و 20
3- همان، صفحه ی 34
4- کارآمدی یا کارآیی، دوگانه ای نو پیش روی ساباط – نشریه الکترونیکی ساباط (دفتر فرهنگی دانشکده معماری علم و صنعت)
http://www.sabatt.blogfa.com/post-54.aspx - (به علت مشکلات فنی ساباط لینک از وبلاگ قدیمی آن گذاشته شد!)
5- جورج لیکاف و مارک جانسون، استعاره هایی که با آنها زندگی می کنیم، ترجمه ی حسن شعاعی
6- تصویر مباحثه ی پیتر آیزنمن و لئون کریر را نشان میدهد مباحثه با این جمله پایان میگیرد:
لئون کریر: این خیلی احمقانه است که به خاطر وضعیت مزخرفی(جهان پست مدرن) که درآن بسر میبریم، زندگی خوب را به محاق ببریم!
پیتر آیزنمن: اوه لئون! بچه نشو! لج بازی نکن! تو امروز نمیتونی با این سبک و سیاق بسازی.
لئون کریر: تو نمیتونی! من میتونم!
جالب تر این جاست که چنین مباحثه ای بین آیزنمن و کریستوفر الکساندر با چیزی شبیه به این جملات به پایان میرسد!
ایزنمن: ...
الکساندر: من واقعا این مرد رو درک نمیکنم! اصلا نمیفهمم کسی چه طور میتونه این طور معماری کنه!!
مباحثه ی آیزنمن - کریر به نقل از سایت اتوود:
ترانشه های کانسپچوال،پیتر آیزنمن و لئون کریر، بحران بازنمایی
<http://www.etoood.com/NewsShow.aspx?nw=486
و مباحثه ی الکساندر و - آیزنمن از کتاب از زمان و معماری دکتر مزینی – بخاطر عدم دسترسی به متن کتاب نقل به مضمون کردم :)
7- نکته ی پایانی که لازم دانستم حتما ذکر کنم این که کاریکاتور اول با عنوان آخرین سخنرانی از بزرگمهر حسین پور (از ایران کارتون برداشتم) و کاریکاتور دوم از کارهای آقای جمال رحتمی است. من این کاریکاتور را از سایت پرشین کارتون برداشتم.