در مدح خلیفه
سلام این متن قرار بود به عنوان مقدمه ی سردبیر توی نشریه دانشکده چاپ شه که البته به خاطر نظر جمع تایید نشد !! بابت این که این داستان واقعی بود و روز اول طرح یک اتفاق افتاده ممکنه برای خیلی ها جذاب نباشه ولی فکر می کنم اونایی که روز اول طرح و صحبتای حسین رو یادشونه بدشون نیاد نکته ی دیگه ای که باعث شد این متن رو برای مقدمه سردبیر بذارم این بود که رویکرد انتقادی به دانشکده از دید یه دانشجوی خارجی رو نشون می داد و از طرف دیگه هم رویکرد اجمالی نشریه رو به سمت استفاده از معماری سنتی در میدان معماری معاصر کشورمون. اما از اون جایی که خیلی برای همه ی بچه های دانشکده به علت عدم حضور توی کلاس طرح یک قابل فهم نبود عوضش کردم!! راستی یادم رفت حسین خلیفه دانشجوی لبنانی ورودی 87 علم و صنعته که انصافا از بچه های گل روزگاره!!
در مدح خلیفه
به روزگار طرح یک روزی خلیفه ی شامات به مجلس محمد خان مهرازباشی و جهانبخش خان معمارالدوله در آمد به سبب پاساندن این درس شریف در ترم جاریه. سخن در گرفته بود پیرامون آن چه تا حال در مملکت سلیمانی دانشکده افتاده بود خان محمد که چندی است لقب تعلیم الدوله (معادل قدیم معاون آموزشی) گرفته و اینک به کند و کو معیشت رعیت برخاسته بود از آن چه بر رعیت بیچاره در این چند ترم گذشته جویا شد هر یک از حاضران به حسب نگاه خویش باب مساله ای را گشودند تا نوبت به سرورمان خلیفه ی شام رسید وی که چندی نمیگذشت که از سواحل بحر مدیترانه و ولایات شام رجعت کرده بود لب به سخن گشود که چه سبب است در این دستگاه ملوکانه که به سنن وطنی توجه نشود چنان که ماحصل کار رعیت شده تکرار مکررات دول غربیه و همین شده سبب تفاخر جماعت اجنبیه بر رعایا. سخن که چنین در گرفت ما رعیتان سنت مسلک را شعفی افتاد و چنان که نباید و نشاید به سخن درآمدیم. چند صباحی به همین منوال می گذشت و ما پروانه وار حول شمع وجود خلیفه ی خویش می گشتیم تا این که از بد حادثه درست وقتی که فیوضات رحمانیه ی خلیفه ی شام تمام وجودمان را فرا گرفته بود و صدای یا خلیف یا خلیف مان گوش فلک را کر کرده بود شیخ اجل استاد گرانقدرمان پرسید ولایات شام مراد سنن وطنی است یا امارات مملوکه ی ایران زمین ؟! ما نیز که کنون عیشمان مکدر شده بود در بهت و حیرت فرو رفتیم که چون است؟! سکوت درگرفت به قاعده ی چند صباح تا این که شیخ ما و قبله ی حاجاتمان دوباره لب به سخن گشود و در پاسخ فرمود: " مراد ما معماری شرق است از شام تا سین وز حجاز تا بلخ در اشتراک معانی با همه ی الوان و اقسام گونه گون و فرق و سُبُک (جمع مکسر سبک!!) مختلفه.
گرچه بر سخن وی چندان که جای داشت جدل در نگرفت اما برای من حقیر سردبیر شد آلت دستی جهت افاضه ی عرایض خویش در اشتراکات فرهنگی و مُدُنی (عجالتاّ مَدَنی خوانده نشود تا متن ادیبانه تر به چشم بیاد!)انسان شرقی و تقابلش با معیارهای غرب در جمیع جوانب حیات چه گویی معماری نیز چنین باشد. علی ای حال از آن جهت که از استحاله ی افاضات خویش به اضافات هیچ در خوف و رجایم سخن کوتاه و به همین قاعده مقدمه ی سردبیر بسنده می کنم باشد تا مجالی دیگر تا باز پُرگویی کنیم!